ای دوست چرا در دل دیوانه از قدسی مشهدی رباعی 574

1 سخن ز غیر مپرسید بینوایی را که کرده ورد زبان حرف آشنایی را

2 حدیث هجر به گوش دلم چنان تلخ است که حرف موج بگویند ناخدایی را

1 بازآی که سینه‌ام کباب است بی روی تو حال دل خراب است

2 دلگرمی من ز دیدن توست این آینه رو بر آفتاب است

1 کجا در غربتم یک همدم دیرین شود پیدا؟ به جز شمعم که گاهی بر سر بالین شود پیدا

2 به گوش منصفان کافی بود صاحب طبیعت را اگر در صد غزل یک مصرع رنگین شود پیدا