1 ای دوست مرا به کام دشمن مگذار وز جان و دلم بلای هجران بردار
2 بر روی من از وصال بگشای دری تا تو شوی از جان و جهان برخوردار
1 از چه می داری نگارینا بدین زاری مرا کم به هر عمری بخاطر در نمی آری مرا
2 من چو خاک راه گشتم در ره عشقت به جان تا مگر از روی لطف از خاک برداری مرا
1 غم عشق تو مرا باز به جان آوردست خونم از دیده ی غمدیده روان آوردست
2 عمر بگذشت مرا در غم رویت به غلط نشنیدیم که نامم به زبان آوردست
1 ما سر نهاده ایم به پایش بگو صبا با سرو ناز تا که چرا سر کشد ز ما
2 گر عرضه می دهیم نیازی برش رواست کاو پادشاه کشور حسنست و ما گدا