ای فکنده عزت حسنت به صد خواری مرا از جامی غزل 28

ای فکنده عزت حسنت به صد خواری مرا

1 ای فکنده عزت حسنت به صد خواری مرا از تو خشنودم به هر خواری که می داری مرا

2 چیست جرم من که هر گه بار بندی زین دیار دیگران را همسفر سازی و بگذاری مرا

3 دیدمت در خواب هم آغوش خویش ای کاشکی دست دادی یک شب این دولت به بیداری مرا

4 چشم آن دارم که چون بر آستانت جان دهم هم به خاک آستان خویش بسپاری مرا

5 خوان حسنت تا شد از سبزی خط آراسته نیست زان خوان بهره ای غیر از جگر خواری مرا

6 کم کنم در عشق تو خود را دعای عافیت زانکه خاطر خوش بود با این گرفتاری مرا

7 شعر خوش برمن جهان را ساخت جامی چون قفس شد بلای جان چو طوطی نغز گفتاری مرا

عکس نوشته
کامنت
comment