1 ای خواجه که بسیار خوری چون تو کم است بطنت چو دهل ز پای تا سرورم است
2 در سیری از گرسنگی می نالد هر آرغ تو نالهٔ درد شکم است
1 ز دست درد مجنونمشربان را در بیابانها به دامن میرسد مانند گل چاک گریبانها
2 مبادا خار خواهش دامن دل را به چنگ آرد در این گلشن به رنگ غنچه جمع آرید دامانها
1 تو و بدمستی و رندی و میْآشامیها من و خون خوردن و رسوایی و ناکامیها
2 صبح نوروز خرام است، مبارک باشد بر تنت جامهٔ چسپان خوشاندامیها