1 ای دشمن اهل سخن از بی سخنی در عیب هنر، کار تو گوهرشکنی
2 انصاف چگونه در تو گنجد، که پر است بیرون تو از کبر و درونت ز منی
1 میدهد سیل سراغ ره ویرانهٔ ما چون صدف در بغل موج بود خانهٔ ما
2 چوب گل بهر دوا در همه گلزار نماند بلبلان را چه بلایی شده دیوانهٔ ما!
1 فغان که سوخت جهان بهانه گیر مرا چو صبح کرد به فصل شباب، پیر مرا
2 ز موج خیزی دریای عشق، پنداری که مورم و گذر افتاده بر حصیر مرا
1 لاله را با روی او تاب قدح نوشی کجاست سرو را با قد او سامان همدوشی کجاست
2 منع ناصح پرده ی رسوایی ما کی شود شعله ی عریان ما را تاب خس پوشی کجاست