- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خواهی که به هیچ غم نمیری تا دست دهد پیاله گیری
2 می نوش به شادی و شو از او آن دم که به دست غم اسیری
3 نی گفت به زیر لب همین است اگر اهل دلی نفس پذیری
4 در سرزمی ات چو تاج لعل است سلطانی و صاحب سریری
5 من درد کشم نه شاه و درویش فارغ ز بزرگی و حقیری
6 در عشق جوانم و توانگر غم نیست ز پیری و قیری
7 از سرو روان عصای پیری شد پیر کمال بایدش ساخت