نه مهر من طلبی نه سر وفا از فلکی شروانی قصیده 32

فلکی شروانی

آثار فلکی شروانی

فلکی شروانی

نه مهر من طلبی نه سر وفا داری

1 نه مهر من طلبی نه سر وفا داری چو دوستدار توأم دشمنم چرا داری

2 به دست مهر تو جانم اسیر شد، شاید به بند هجر دلم چند مبتلا داری

3 به غمزه خون دلم ریختی روا باشد به بوسه وجه چنان چند خونبها داری

4 مرا ندیده کنی چون گذر کنی بر من تو را نگویم و دانم که سر کجا داری

5 منم که از دل و جان دوست تر تو را دارم توئی که از همگان خوارتر مرا داری

6 مرا نشاید گر در وفا ندارم پای تو را مباح بود گر سر جفا داری

7 ولیک صعب تغابن بود که با چو منی وفا نداری و با یار ناسزا داری

8 میان نیک و بد و کفر و دین و درد و ستم ز حکم قاطع خود خط استوا داری

9 برون جهد ز خم چرخ مرکبت گه سیر گر از عنانش یک لحظه دست وا داری

10 زهی خجسته کمیتی که زیر ران ملک سیاحت قدر و سرعت قضا داری

11 اگر رهات کند شه زمین ساکن را به باد سیر چو بر آب آسیا داری

12 ز کهربا ببرد خاصیت به قوت تو اگر تو کاهی در جنب کهربا داری

13 اجل ز لقمه لطف تو ممتلی ماند گرش ز شربت شمشیر ناشتا داری

14 خدای ملک جهان بر تو ختم خواهد کرد که در کمال هنر حد منتها داری

15 بسی سوار ز شمشیر خود فنا کردی بسی دلیر به زندان خود نوا داری

16 مخالف از تو کجا جان برد که روز مصاف ظفر به پیش رخ و فتح بر قفا داری

17 به فتح ها و ظفرها که کرده در دین فرشتگان سما را بر آن گوا داری

18 کنون سزاست که این نصرت مبارک را طراز جمله ظفرها و فتح ها داری

19 سعادت تو چنان باد کز خدای جهان هزار فتح به سالی چنین عطا داری

20 رسید عید، به عادت طرب کن و می خور که ملک بی خلل و عمر بی فنا داری

21 منم عطای تو را بنده و یقین دانم که در ستایش خویشم سخن روا داری

22 چه احتشام بود بیش ازین که در ساعت به چشم لطف نظر بر من گدا داری

23 خدایا با ظفر و فتح و قهر خصم تو را بقا دهاد دو چندان که تو هوا داری

24 به طول و عرض چنان باد ملک تو که درو چو مصر و شام دو صد شهر و روستا داری

25 به حد غرب سر مرز اندلس گیری به سوی شرق خط ملک تا ختا داری

26 قرار و قاعده ملک چون ترازو راست برای عالی لا زال عالیا داری

عکس نوشته
کامنت
comment