1 عرق از برگ گل انگیختنش را نگرید آب و آتش بهم آمیختنش را نگرید
2 بخدا گر دهنش، هیچ تواند کس دید یا اگر دید توان، پس ذقنش را نگرید
1 ز آئینهٔ دل چو زنگ اغیار زدود نه جامه سفید ساز و نه خرقه کبود
2 چون اهل زمان نهایم در قید فنا ما فانی مطلقیم در عین وجود
1 همه دردم همه داغم همه عشقم همه سوزم همه در هم گذرد هر مه و سال و شب و روزم
2 وصل و هجرم شده یکسان همه از دولت عشقت چه بخندم چه بگریم چه بسازم چه بسوزم
1 هر دل که رهین تن بود او دل نیست در عالم دل خبر ز آب و گل نیست
2 راهی نبود که او بمنزل نرسد جز راه محبت، که در او منزل نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به