1 محروم مگر از کرمم نگذاری زین بیش به دریای غمم نگذاری
2 چون غیر در تو نیستم ملجایی امید چنان که ضایعم نگذاری
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 آتشی از رخ چرا افکنده ای در جان ما همچو زلفت ای صنم بشکسته ای پیمان ما
2 سر فدای راه عشقت کرده بودم لاجرم در غم هجران تو بر باد شد سامان ما
1 بیا بنشین مرو در خواب امشب دل ما را دمی دریاب امشب
2 ز نور روی خود ما را برافروز که خوش باشد شب مهتاب امشب
1 مستغرق بحر غم عشقیم نگارا خود حال نپرسی که چه شد غرقه ما را
2 ای دوست به فریاد دل خسته ی ما رس بفرست نوایی من بی برگ و نوا را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به