1 نمیتابی چرا ای شمع در کاشانه عاشق نمیآیی چرا ای گنج در ویرانه عاشق
2 برم یرغو بر سلطان که زلفت جای غیر آمد چرا کردی نزول ای بیمروت خانه عاشق
3 گرفتم من کنم قصه ز سوز دل برت هر شب اثر کی در دل سنگت کند افسانه عاشق
4 غم جلان را مخور هرگز که در عشقش تلف کردی که رجحان بس به جان دارد دلا جانانه عاشق
5 به ذکر شیخ تو مفتون ز طوف کعبهٔ مغبون ز میخانه شنو آن نعره مستانه عاشق
6 به محفل گر دهی بارم چو شمع صبحدم جانا به شُکرانه بسوزد خرقه رندانه عاشق
7 از آن رخسار آتشگون خبر بشنو زآشفته خبر دارد ز شمع انجمن پروانه عاشق
8 می مهر علی در جام دل بین محتسب بگذر مزن سنگ جفا زین پس تو بر پیمانه عاشق
9 رود هر وقت غواصی به دریایی پی لؤلؤ به خاک درگه حیدر نهان دردانه عاشق
دیدگاهها **