آن ندیدی که خرده دان به شکر از جامی برستان 1

آن ندیدی که خرده دان به شکر

1 آن ندیدی که خرده دان به شکر داروی تلخ را کند شیرین

2 تا به آن حیله از تن رنجور ببرد رنج و محنت دیرین

روباهی با گرگی دم مصادقت می زد و قدم موافقت می نهاد، و با یکدیگر به باغی گذشتند، در استوار بود و دیوار پر خار، گرد آن گردیدند تا به سوراخی رسیدند، بر روباه فراخ و بر گرگ تنگ روباه آسان درآمد و گرگ به زحمت فراوان. ,

انگورهای گوناگون دیدند و میوه های رنگارنگ یافتند روباه زیرک بود، حال بیرون رفتن را ملاحظه کرد و گرگ غافل چندان که توانست بخورد. ناگاه باغبان آگاه شد، چوبدستی برداشت و روی بر ایشان نهاد. ,

روباه باریک میان زود از سوراخ بجست و گرگ بزرگ شکم در آنجا محکم شد. باغبان به وی رسید و چوبدستی کشید، چندانش بزد که نه مرده و نه زنده پوست دریده و پشم کنده از آن تنگنای بیرون رفت. ,

6 زورمندی مکن ای خواجه به زر کآخر کار زبون خواهی رفت

7 فربهت کرد بسی نعمت و ناز زان بیندیش که چون خواهی رفت

8 با چنین جثه ندانم که چه سان به در مرگ برون خواهی رفت؟

عکس نوشته
کامنت
comment