1 نشنودهای که دید یکی زیرک زردآلوی فگنده به کو اندر
2 چو یافتش مزه ترش و ناخوش وان مغز تلخ باز بدو اندر
3 گفتا که «هر چه بود به دلت اندر رنگت همی نمود به رو اندر»
1 هر که جان خفته را از خواب جهل آوا کند خویشتن را گرچه دون است، ای پسر، والا کند
2 هر کسی کهش خار نادانی به دل در خست نیش گر بکوشد زود خار خویش را خرما کند
1 نشنیدهای که زیر چناری کدوبنی بررُست و بردمید برو بر، به روز بیست؟
2 پرسید از آن چنار که «تو چند سالهای؟» گفتا «دویست باشد و اکنون زیادتی است»
1 ای تو را آروزی نعمت و ناز آز کرده عنان اسپ نیاز
2 عمرت از تو گریزد از پس آز تو همی تاز در نشیب و فراز