1 یک شب نهان ز غیر بر ما نیامدی دادی نوید آمدن اما نیامدی
2 اکنون نمیروی زبرش یاد آنکه تو جایی که بود مدعی آنجا نیامدی
3 در راه انتظار نشاندی نشاط را رفتت زیاد یا که بعمدا نیامدی
1 این چه دشت است که سرتاسر آن گردی نیست که بر او دیده ی خونین و رخ زردی نیست
2 خرم آن کس که برویش ز رهت گردی هست وانکه بر دل، دگر از هیچ رهش گردی نیست
1 صبح باز آمد و شب گشت نهان موکب روز بسر آراست جهان
2 باز از هر طرف اصحاب بهار غارت آورد بر افواج خزان
1 اگر اینست غم عشق فزون خواهد شد اگر اینست دل غمزده خون خواهد شد
2 میکند زلف تو گر سلسله داری زینسان عقلها بر سر سودای جنون خواهد شد