-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای پیک مشتاقان بگو امشب بدان پیمانشکن کز دوستانِ معتقد شوخی مکن دل بر مکن
2 مجنونِکار افتاده را بندی نه از زنجیرِ زلف یعقوبِمحنت دیده را بویی فرست از پیرهن
3 با خاطرش ده کای فلان این نیست شرطِ دوستی یاران چنینی یاد آورند از مخلصانِ خویشتن
4 کاهی شدم من احتمال امکان ندارد بیش ازین کوهِغم است ندوهِ او بر خاطرِ این ممتحن
5 امّیدوارم کز وجود ایزد خلاصی بخشدم وین شخصِ محنت دیده را زندان غم بر جانِمن
6 باری حجابِپیرهن از جانِ من برداشتی کز هر چه من بودن نماند الّا خیالی از بدن
7 با آن که خون شد کاشکی بردیده بگذشتی دلم کز دل چنین افتادهام همچون زبان در هر دهن
8 کردی نزاری عاقبت جان در سرِ مقصودِ دل وین قصّه در آفاق شد افسانهی هر انجمن