- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترک من میآیی و دلها به یغما میبری روی پنهان میکنی، دل آشکارا میبری
2 دی دل من بردهای، امروز دین اکنون مرا نیم جانی مانده است، آن نیز فردا میبری
3 آنچه گفتی: بود بالایش مرا ای دل منت منکرم زیرا که خود را بس به بالا میبری
4 کفر زلفت را به دین من میخرم زیرا به دین سر فرو میآورد، لیکن تو در پا میبری
5 من نمیدانم کزین دل بردنت مقصود چیست؟ بارها گفتی: نخواهم برد، اما میبری
6 چند گویی یک زمان آرام گیر و صبر کن چون کنم کارام و صبر و طاقت از ما میبری
7 من چو وامق باختم در نرد سودایت روان زین روان بازی چه سودم چون تو عذرا میبری
8 هیچ عاقل در سر کویت به پای خود نرفت زلف میآری به صد زنجیر و آنجا میبری