- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از سفر می آئی و تاراج حسرت کرده کاروان حسن یوسف نیز غارت کرده
2 در کجاهست اینچنین معموره انصاف ده شهر دلها دیده را یغمای راحت کرده
3 چون گوارا نیستی ای غم چرا در کام ما همچو آسایش پیاپی بی حلاوت کرده
4 شاد بادا روحت ای مجنون که هنگام وفا در حق من درد بیدرمان نصیحت کرده
5 این صفا اسلامیانرا نیست ای زاهد مکن بامغان در سومنات امروز طاعت کرده
6 ذره دنیا بصد جان میفروشم بیع کن ای که از بی مایگی اظهار همت کرده
7 عرفی از ننگ شریکان لب فرو بستن خطاست چون توانی ترک شهرت کن که شهرت کرده