1 کاری فلکا از تو میسر نشود وز سفلگی تو کس توانگر نشود
2 یک گرسنه از تو خشک نانی نخورد وز تو لب هیچ تشنه ای تر نشود
1 کسی که بر لب لعل تو کامرانی یافت چو خضر تا به ابد عمر جاودانی یافت
2 هر آنکه دید رخت جان آشکارا دید هر آنکه یافت لبت آب زندگانی یافت
1 گر یاد رنگ رویت در بوستان برآید بس نعره های بلبل کز گلستان برآید
2 تا جلوه تو بیند طاووس وار هر صبح باز سپید مشرق از آشیان برآید
1 غم از دلم به جدائی جدا نمی گردد دلم ز بند ملامت رها نمی گردد
2 دل مرا ز غم عشق سرزنش مکنید که دل به سرزنش از عشق وا نمی گردد