جان بحسرت نتوان بی رخ از هلالی جغتایی غزل 298

هلالی جغتایی

آثار هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

جان بحسرت نتوان بی رخ جانان دادن

1 جان بحسرت نتوان بی رخ جانان دادن خواهمش دیدن و حیران شدن و جان دادن

2 دو جهان در عوض یک سر موی تو کمست دل و جان خود چه متاعیست که نتوان دادن؟

3 جرعه ای بخش از آن لب، که ثوابیست عظیم تشنه را آب ز سر چشمه حیوان دادن

4 خال اگر نیست رخ خوب ترا ز آن سببست که بموری نتوان ملک سلیمان دادن

5 تا کی افسانه خود پیش خیالت گویم؟ درد سر این همه خوش نیست بمهمان دادن

6 بی تو هجران بسرم گر اجل آرد روزی می توان جام خود از شوق بهجران دادن

7 گر چنین موج زند اشک هلالی هر دم خانمان را همه خواهیم بتوفان دادن

عکس نوشته
کامنت
comment