-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جان بحسرت نتوان بی رخ جانان دادن خواهمش دیدن و حیران شدن و جان دادن
2 دو جهان در عوض یک سر موی تو کمست دل و جان خود چه متاعیست که نتوان دادن؟
3 جرعه ای بخش از آن لب، که ثوابیست عظیم تشنه را آب ز سر چشمه حیوان دادن
4 خال اگر نیست رخ خوب ترا ز آن سببست که بموری نتوان ملک سلیمان دادن
5 تا کی افسانه خود پیش خیالت گویم؟ درد سر این همه خوش نیست بمهمان دادن
6 بی تو هجران بسرم گر اجل آرد روزی می توان جام خود از شوق بهجران دادن
7 گر چنین موج زند اشک هلالی هر دم خانمان را همه خواهیم بتوفان دادن