نمی توان بتو شرح بلای از هلالی جغتایی غزل 106

هلالی جغتایی

آثار هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

نمی توان بتو شرح بلای هجران کرد

1 نمی توان بتو شرح بلای هجران کرد فتاده ام ببلایی، که شرح نتوان کرد

2 ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد

3 بلای هجر تو مشکل بود، خوش آن بیدل که مرد پیش تو و کار بر خود آسان کرد

4 خیال کشتن من داشت وه! چه شد یارب؟ کدام سنگدل آن شوخ را پشیمان کرد؟

5 جراحت دل ما بر طبیب ظاهر نیست که تیر غمزه او هر چه کرد پنهان کرد

6 نیافت لذت ارباب ذوق، بی دردی که قدر درد ندانست و فکر درمان کرد

7 هلالی، از دل مجروح من چه می پرسی؟ خرابه ای که تو دیدی فراق ویران کرد

عکس نوشته
کامنت
comment