- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نمی توان بتو شرح بلای هجران کرد فتاده ام ببلایی، که شرح نتوان کرد
2 ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد
3 بلای هجر تو مشکل بود، خوش آن بیدل که مرد پیش تو و کار بر خود آسان کرد
4 خیال کشتن من داشت وه! چه شد یارب؟ کدام سنگدل آن شوخ را پشیمان کرد؟
5 جراحت دل ما بر طبیب ظاهر نیست که تیر غمزه او هر چه کرد پنهان کرد
6 نیافت لذت ارباب ذوق، بی دردی که قدر درد ندانست و فکر درمان کرد
7 هلالی، از دل مجروح من چه می پرسی؟ خرابه ای که تو دیدی فراق ویران کرد