1 هرگز به وفا ز تو گمان نتوان برد جز جور و جفا از تو نشان نتوان برد
2 در وصل دو روزه تو دل نتوان بست وز هجر همیشه تو جان نتوان کرد
1 از صبر نکرده بازگشتم وز دیده سوز ساز گشتم
2 چون میل تو سوی جور دیدم غم جوی و ستم نواز گشتم
1 خدای داند و بس تا چه خرم است جهان بدین نظام جهان را کسی نداد نشان
2 ز یمن تست مرفه زمانه شاکی به آرزو نتوان جست این چنین دوران
1 همایون رایت اعلی همی رأی سفر دارد ز یکسو هم عنان فتح و ز دیگر سو ظفر دارد
2 مبارک تخت او اوج فلک را در کنار آورد خجسته باز چتر او جهان را زیر پر دارد