-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در دل چاکم درون از چشم روشن آمدی خانه در باز و تو همچون مه ز روزن آمدی
2 عارض از آب لطافت تازه می بینم تو را گویی ای گلبرگ تر حالی ز گلشن آمدی
3 ز استخوان ما مباد آسیب پیکان تو را ای که بر لاغر شکاران ناوک افکن آمدی
4 چون لب خود جانفزا چون چشم خود مردم کشی در همه فنها چو استادان یک فن آمدی
5 قصه ناکشتن من گفتی ای قاصد ز دوست قاصدا گویی به قصد کشتن من آمدی
6 ای به کوی خوبرویان رفته با دامان پاک پاکدامن رفتی اما چاک دامن آمدی
7 جامی از آزادی آن سرو گلرخ لب مبند چون درین بستان زبان آور چو سوسن آمدی