1 ای سنگدل ار کوه ثباتی و درنگ غافل منشین ز زاری این دل تنگ
2 کآن ناله کنم شام که بگدازد کوه وان گریه کنم سحر که خون گردد سنگ
1 ای چهره تو آینه صنع خدایی جان چهره گشاید ز تو چو چهره گشایی
2 آئینه همه چیز نماید به جز از جان تو هیچ به جز صورت جان می ننمایی
1 به جان بریم ترا سجده تا به سر چه رسد نثار پای تو سرهاست تا به زرچه رسد
2 ترا ز نور جلالت نمی توانم دید به چشم جان به سرت تا به چشم سر چه رسد