1 ای برادر جامهٔ عوری طلب کز دریدن وارهی وز دوختن
2 هم بیفشان آبی از بحرین چشم تا امان یابی به حشر از سوختن
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 در شب عید آن سمن عذار سمنبر با دو غلام سیه درآمدم از در
2 هر دو غلامش به نام عنبر و ریحان یعنی زلف سیاه و خط معنبر
1 ای به جلالت ز آفرینش برتر ذات تو تنها به هرچه هست برابر
2 زادهٔ خیرالوری رسول مکرم بضعهٔ خیرالنسا بتول مطهر
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به