1 ای برادر جامهٔ عوری طلب کز دریدن وارهی وز دوختن
2 هم بیفشان آبی از بحرین چشم تا امان یابی به حشر از سوختن
1 عید شد ساقی بیا درگردش آور جام را پشتپا زن دور چرخ وگردش ایام را
2 سین ساغر بس بود ای ترک ما را روز عید گو نباشد هفت سین رندان دردآشام را
1 شب گذشته که آفاق را ظلام گرفت ز تاب مهر زمین رنگ سیم خام گرفت
2 شب سیاه چو دزدان ز تاب ماهکمند به کف نهاد و همی راه کوی و بام گرفت
1 دوش کانجم شد عیان بر این سپهر گرد گرد همچو پیکان های سیمین از درون تیره گرد
2 راست گفتی صد هزاران مهره از عاج سپید چیده نراد قضا بر آبنوسن تخه نرد