ساقی بیار می که گل از غنچه رو نمود از جامی غزل 156

ساقی بیار می که گل از غنچه رو نمود

1 ساقی بیار می که گل از غنچه رو نمود چون بگذرد بهار و پشیمان شوی چه سود

2 دوران گل چو دیر نپاید درین چمن زان پیشتر که بگذرد آن زود باش زود

3 دل آینه ست و تفرقه روزگار زنگ این زنگ جز به صیقل می کی توان زدود

4 مطرب بساز عود که ندهد خلاصیم از پایمال غصه بجز گوشمال عود

5 راهی بزن که جز سر انگشت مطربان نتوان گره ز رشته امیدها گشود

6 گردون نیافت بر قد یک تن لباس عیش کان را نه از بریشم چنگ است تار و پود

7 جامی بساز مرهم دلها به شعر خویش گو ریش شو ز نیش حسد سینه حسود

عکس نوشته
کامنت
comment