-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای به حق شاهی که قدرت از علو مرتبت بر سر شاه فلک دیده ست پای تخت خویش
2 من ز خاک پارس چون برداشتم رخت امید گفتم آرم سوی خاک آستانت رخت خویش
3 پارسالت دور از اکنون خود نبد پردخت من کز وقایع هم نبودت یکزمان پردخت خویش
4 وین زمان گفتم کنی مافات را یک ده قضا وین ندیدم جز طبع ساده یک لخت خویش
5 زانکه گشتم از جنابت چند باری ناامید سخت دلتنگم ز رای سست و روی سخت خویش
6 از که بینم رنج این حرمان کزین حضرت مراست از زمانه یا ز تقصیر تو یا از بخت خویش