برکنید ای بت پرستان از ته دل دل از سعیدا غزل 435

برکنید ای بت پرستان از ته دل دل ز سنگ

1 برکنید ای بت پرستان از ته دل دل ز سنگ کی شود آسان شما را حل این مشکل ز سنگ

2 کند ابراهیم از دل های سنگین نقش غیر گرچه آذر می تراشد صورت باطل ز سنگ

3 سختگیری افکند از پا درخت خشک را کی بنای خانهٔ خود را کند عاقل ز سنگ

4 رنجش از اطوار دور ای دل نشان غافلی است چین نبندد بر جبین دیوانهٔ کامل ز سنگ

5 هفتهٔ دوران ما از بس به سختی می رود کاروانی بسته گویا بار این محمل ز سنگ

6 کی شود شیرین مذاق عاشق از‌ آن سنگدل کوهکن گر مقصد خود را کند حاصل ز سنگ

7 کام از آن دل یافتن مشکل سعیدا شد که کوه خوردن بس خون جگر تا لعل شد حاصل ز سنگ

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر