1 تو را که فضل و هنر هست و بخت و دولت نیست درست شد که گنه مر زمانه نه تو راست
2 اگر چه حسن ادب داری و جمال هنر چه فایده که دو چشم زمانه نابیناست
1 لعبت لاغر میانی دلبر فربه سرین قامتت را سرو جفت و صورتت را مه قرین
2 سرو بالایی و مه سیما و جز من کس ندید ماه را لاغر میان و سرو را فربه سرین
1 خمار داد سرم را به چشم نیم خمار ز من ببرد به زلفین بی قرار قرار
2 اگر به می لب و رخسار او نسب دارد چرا که در دل من جای ساخته است خمار
1 سرو سیمینی و سیمین سرو را یاقوت بار جزع من بی سیم و بی یاقوت تو یاقوت بار
2 گرنه قوت از دیده یاقوت بار من گرفت پس چرا آورد سیمین سرو تو یاقوت بار