ای که از وهم مبرایی از آشفتهٔ شیرازی غزل 1115

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

ای که از وهم مبرایی و بیرون ز صفاتی

1 ای که از وهم مبرایی و بیرون ز صفاتی همه فرعند و تو اصلی همه وصفند و تو ذاتی

2 همه را رنگ و نشان است و تو بی‌رنگ و نشانی هرچه دارد جهتی لیک تو بیرون ز جهاتی

3 رهروان گمشده در راه و تو آن کعبه‌نهانی تشنگان مرده در این بادیه تو آب فراتی

4 قدسیان را به شب و روز بود ذکری و وردی من به وصف رخ و زلفت به عِشیٰ و و غَداتی

5 به شب کور چه حاجت بسم آن تاری هجران بنشان آتش دوزخ فکفانی جمراتی

6 در شب هجر به بالین من ای مرگ چه آیی درگذر ای ملک‌الموت فهذا سکراتی

7 هجر و وصل تو بود موت و حیات من عاشق من به این معتقدم ذٰلِک مَحیا و مَماتی

8 همه را وفت نماز است رخ عجز به کعبه کوی تو قبله من ذالک نسکی و صلواتی

9 در دیگر مزن آشفته عبث راه مگردان جز در پیر خرابات مجو راه نجاتی

10 گنه هردو جهان کرده‌ام و روی‌سیاهم به جز از حب علی نیست به دفتر حسناتی

11 خازن گنج حقیقت تویی و مخزن حکمت بده ای شاه نجف بر من بی‌مایه براتی

عکس نوشته
کامنت
comment