1 در دل نفسی یاد تو گردیده نشد کآن لحظه دو جوی آبم از دیده نشد
2 سر رفت و هوای توام از سر نه برفت دیده بشد و وصال تو دیده نشد
1 خبر دهید مرا کآن پسر خبر دارد که کار من زغمش روی در خطر دارد
2 خبر ندارم در عشق او ز کار جهان ولی جهان ز من و کار من خبر دارد
1 تالعل تو سنگبار باشد بس دیده که اشکبار باشد
2 در بحر غم تو هر که افتد در آرزوی کنار باشد
1 سر آن ندارد این دل که ز عشق سر ندارد سر عشق می نگیرد به خودم نمی گذارد
2 چو تنوره ئیست ز آتش تن من ز گرمی دل خنک آن تنی ست باری که دلی چنین ندارد