- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو را آنی است در خوبی که هرکس آن نمیداند خطی گل بر ورق دارد که جز بلبل نمیخواند
2 به رخسار تو میگویند: میماند گل سوری بلی میماندش چیزی و بسیاری نمیماند
3 نمییارد رخت دیدن که چون میبیندت چشمم ز معنی میشود قاصر، به صورت باز میماند
4 شب ماه روشن است امشب، بده پروانه تا خادم ندارد شمع را برپا، برد جاییش بنشاند
5 برافشان دست تا صوفی، بپایت سر دراندازد درا دامن کشان تا دل، ز جان دامن برافشاند
6 بدورت قبله مستان چرا باید که باشد می؟ تو لب بگشای با ساقی بگو تا قبله گرداند
7 قرار ما اگر خواهی، تو با باد سحرگاهی قراری کن که زنجیر سر زلفت نجنباند
8 امید وصلت، امروزم به فردا میدهد وعده برینم وعده میخواهد که یک چندی بخواباند
9 به گردی از سر کوی تو جانی میدهد سلمان متاعی بس گرانست این بدین قیمت که بستاند