-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو جان و من به جانت گشته طالب تو نور دیده و از دیده غایب
2 چنان قانون شرعت زد بر آهنگ که از می شد لب پیمانه تایب
3 جهان بس خورده با هم فرق نتوان که در این دوران غرایب از عجایب
4 ز دست خویش در آتش فتادی که در معنی اقارب شد عقارب
5 مکن در کار او عیبی که پیداست سعیدا چون قلم در دست کاتب