تو که از جهان و اهلش از آشفتهٔ شیرازی غزل 1090

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

تو که از جهان و اهلش همه احتراز داری

1 تو که از جهان و اهلش همه احتراز داری بکف آر زاد راهی که ره دراز داری

2 بمحب دوست دشمن شدن این خلاف باشد زچه از رقیب پیوسته تو احتراز داری

3 بگذار نقش اغیار و بکعبه شو مسافر تو که بت در آستینی چه سر حجاز داری

4 نخری بهیچ قیمت بود ار هزار یوسف تو که چون سبکتکین چشم سوی ایاز داری

5 همه پیرو هوائی و بخویش عشق بستی نبود چو قبله کعبه تو کجا نماز داری

6 نه که بلبل است ای گل بگشای گوشی اندک که هزار مرغ در باغ ترانه ساز داری

7 تو چه یوسفی خدا را که سفر بمصر کردی که هزار چشم یعقوب براه باز داری

8 تو که آدمی بصورت نبود چو داغ عشقت نتوان زجانور گفت تو امتیاز داری

9 بحریم کعبه یکعمر مجاورت نباشد چو شبی بخلوت دوست دری فراز داری

10 شب وصل دوست آشفته مگو حدیث هجران که تو راست عمر کوتاه و سخن دراز داری

11 سر بی نیازی ار هست زخلق روزگارت بدر علی همان به که رخ از نیاز داری

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر