1 ای بلهوس که آمده میهمان وعظ وقتی بیا که زهر بکامت شکر بود
2 پژمرده دل زبان نگشایم بموعظت شمشیر رامقابله باجانور بود
1 به دیر آی از حرم صوفی که می برقع گشود اینجا از آنجا آنکه میجویی به میخواران نمود اینجا
2 به جان رنگی که اینجا در دل اسلامیان بینی مغان را نیز بود اما صفای می زدود اینجا
1 منم که طاعت بت لازم سرشت من است اگر به کعبه عبادت کنم کنشت من است
2 اگر چه حسن عمل نیست اجر آن هم نیست که چشم اهل مروت به زشت من است
1 گرفتم آن که در خواب کردم پاسبانش را ادب کی می گذارد تا ببوسم آستانش را
2 صبا از کوی لیلی گر وزد بر تربت مجنون کند آتشفشان چون شمع، استخوانش را