1 فریاد که آن یار پسندیده برفت ناکرده وداع ما و نادیده برفت
2 دل را به که آرام دهم مسکین من کآرام دل و روشنی دیده برفت
1 ما نیاریم که سوی تو نگاهی بکنیم تکیه بر لطف تو داریم که گاهی بکنیم
2 رویت آیینه ی روحست ز ما روی متاب آه اگر در رخ آن آیینه آهی بکنیم
1 مگر چو دردکشان جام بی ریا بخشند زکاس لَم یَزلی جرعه ای به ما بخشند
2 قتیل عشق شو ای جان که مر ترا روزی زنوش داروی نوشین لبان شفا بخشند
1 روی تو چشم خیره کند آفتاب را موی تو خون کند جگر مشک ناب را
2 تا ماه در حجاب خجالت فرو رود از آفتاب چهره برافکن نقاب را