1 تابش رای سایهٔ یزدان منت آفتاب باطل کرد
2 آنچه بامن زلطف کرد امروز دربهار آفتاب با گل کرد
3 کرمش پایمرد گشت و مرا منت دستبوس حاصل کرد
4 خدمت خاک درگهش همه عمر جان من بنده در همه دل کرد
1 دل از خوبان دیگر برگرفتم ز دل نو باز عشقی درگرفتم
2 ندانستم که اصل عاشقی چیست چو دانستم رهی دیگر گرفتم
1 باز کی گیرم اندر آغوشت کی بیارم به دست چون دوشت
2 هرگز آیا به خواب خواهم دید یک شبی دیگر اندر آغوشت
1 ای زلف تابدار ترا صدهزار خم وی جان غمگسار مرا صدهزار غم
2 خالی نگردد از غم عشق تو جان من تا حلقهای زلف تو خالی نشد ز خم