بی وفا یارا چنین بی رحم و سنگین دل از جامی غزل 507

بی وفا یارا چنین بی رحم و سنگین دل مباش

1 بی وفا یارا چنین بی رحم و سنگین دل مباش دردمندان توییم از حال ما غافل مباش

2 اختر فرخنده فالی ماه هر مجلس مشو آفتاب بی زوالی شمع هر محفل مباش

3 پای بر جا همچو سروم در هوای قد تو هر زمان چون شاخ گل سوی دگر مایل مباش

4 دانه خال توام بر روی گندمگون بس است گو مرا از خرمن هستی جوی حاصل مباش

5 ساربان چون محمل لیلی ز حی بیرون برد منع مجنون کی تواند کاندر پی محمل مباش

6 چند روزی بر در یارم اقامت آرزوست ای اجل سرعت مکن وی عمر مستعجل مباش

7 پی به سر جان و دل بر جامی از عشق بتان بیش ازین حیران شده در نقش آب و گل مباش

عکس نوشته
کامنت
comment