- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش یارم پرده از رخسار خود بگشاده بود گویی از حسنش قیامت در جهان افتاده بود
2 در ملاحت مثل او هرگز ندیدم در جهان آن پری رو گوئیا در حسن حوری زاده بود
3 وه چه عیشی داشتم کز چشم مست و روی او شاهد و شمع و شراب و مطرب آماده بود
4 مجلس همچون بهشت و یارحوری در کنار در میان این مطرب از جام لعلش باده بود
5 چون حمایل ساعد سیمین او در گردنم بر رخ زردم رخ خورشید وش بنهاده بود
6 دست ما بگرفته یار و در برخود میکشید دولت عالم چگویم دوش دستم داده بود
7 در جمال نوربخش او اسیری والهی بیخود از خود گشته وز قید جهان آزاده بود