یارب از جانم ببر مهر مه رخسار او از جامی غزل 818

یارب از جانم ببر مهر مه رخسار او

1 یارب از جانم ببر مهر مه رخسار او یا به هر یک چند روزی کن مرا دیدار او

2 سوخت جانم از سموم هجر کو آن دولتم تا بیاسایم دمی در سایه دیوار او

3 ره چه پیمایم به کوی زهد چون خواهد زدن بار دیگر راه من لطف قد و رفتار او

4 شد سرم در ره شکاف از زخم نعل توسنش مرهم آن چیست سم مرکب رهوار او

5 عاشق مهجور را بر رخ روان آن اشک نیست می رود خونابه ای از سینه افگار او

6 کوهکن را صوت جان افزای مطرب گو مباش کارغنون ساز است کوه از ناله های زار او

7 کار جامی در هم از انکار اهل درد شد ناصحا بر خویش رحمی کن مکن انکار او

عکس نوشته
کامنت
comment