- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یارب آن قامت چون سرو خرامان نگرید یارب آن عارض و آن زلف پریشان نگرید
2 یوسف و چاه و رسن هر سه بهم دیده نه اید زلف او بر لب آن چاه زنخدان نگرید
3 صد هزاران دل از پای در افتاده ز غم سر نگونسار در آن چاه به زندان نگرید
4 باد عهدی است ولی سنگ دل ای دلشدگان! با چنان سختی دل سستی پیمان نگرید
5 بر لبش کو شکری تنگ شد و تنگ شکر عقل را فتنه شده از بن دندان نگرید
6 زلف او سایه طوبی است بکوشید مگر سایه بر چشمه خورشید درفشان نگرید
7 آن مبینید که او نوش لب آمد شب وصل عیش چون زهر من اندر شب هجران نگرید
8 دولت یوسف گم گشته چه بینید به مصر زاری و محنت یعقوب به کنعان نگرید
9 گفتمش بوسه و جان، گفت که اینک سر و سنگ هان و هان بوسه خران بوسه ارزان نگرید
10 عالمی فتنه او گشته و صد چون او را عاشق بارگه خسرو ایران نگرید
11 تاج بخشی که بدو سلطنت آرام گرفت خواجه نه فلک از بندگیش نام گرفت