1 یارب! نه دلم بستهٔ غمهای تو بود؟ چشمم شب و روز غرق نمهای توبود؟
2 بر جرم و خطای من چه میگیری خشم؟ چون جمله به امید کرمهای تو بود
1 پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهٔ ما نوبت اقبال برد بخت جوان گشتهٔ ما
2 تن همه جان گشت چو او باز به دل کرد نظر باخته شد در نظری آن تن جان گشتهٔ ما
1 بیار باده، که ما را به هیچ حال امشب برون نمیرود آن صورت از خیال امشب
2 به حکم آنکه ندارم حضور بیرخ دوست مرا نماز حرامست و می حلال امشب
1 هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب ما را رسد، که بیتو ندیدیم روی خواب
2 ما را دلیست گمشده در چین زلف تو اکنون که حال با تو بگفتیم، بازیاب