1 یارب نظری کن به جهان از کرمت زیرا که به پای بندگی بر درمت
2 گر یوسف مصری بفروشی به درم من یوسف مصرم و به جان می خرمت
1 تا تو بر رخ داده ای از زلف تاب آتشی افکنده ای در شیخ و شاب
2 زان همی سوزد جگر در سینه ام خون ز چشمم می رود بر جای آب
1 مستغرق بحر غم عشقیم نگارا خود حال نپرسی که چه شد غرقه ما را
2 ای دوست به فریاد دل خسته ی ما رس بفرست نوایی من بی برگ و نوا را
1 گفتم آن ترک جفا جو نکند هیچ وفا نکند با دل سرگشته ی ما غیر جفا
2 چون همه کار جهان، بنده به کامش خواهد از چه رو می نکند کام دل خسته روا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به