یارب آن را که ز از حکیم نزاری قهستانی غزل 158

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

یارب آن را که ز ما نیست خبر هیچ غم است

1 یارب آن را که ز ما نیست خبر هیچ غم است که بر آتش دلم از عارضه ی آن صنم است

2 صحتش باد خدایا که دریغ است به رنج نازنینی که چو او در همه آفاق کم است

3 محرمی نیست که از من ببرد مکتوبی پیش آن روضه که آن حور بهشتی حرم است

4 قصه ی درد جدایی به که گویم کو یار هر که را دست گرفتم به وفا بی قدم است

5 هر که در حال چنین واقعه مسکینی را دست گیرد که منم غایت لطف و کرم است

6 هم مگر سوخته داند که ز افسرده دلان بر جگر سوختگان تا به چه غایت ستم است

7 عالمی از سخن عشق در آسایش و ذوق فارغ از عاشق بیچاره که در چه الم است

8 عشق فرهاد ستم دیده درعالم انداخت شور شیرینی شیرین که به عالم علم است

9 گر بهشت است در ایام جدایی خوش نیست هر کجا دوست بود بادیه باغ ارم است

10 ای نزاری طمع از وصل مبر واثق باش روز هجران و شب وصل در این ره به هم است

عکس نوشته
کامنت
comment