- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یارب! غم ما را که بعرض تو رساند؟ کانجا که تویی باد رسیدن نتواند
2 خاکم چو برد باد، پریشان شوم از غم کز من بتو ناگاه غباری برساند
3 مشکل غم و دردیست که درد و غم ما را بی غم نکند باور و بی درد نداند
4 خونین جگری، کز غم هجران تو گرید از دیده بهر چشم زدن خون بچکاند
5 عالم همه غم دان و غم او مخور، ای دل می خور، که ترا از غم عالم برهاند
6 مردم لب جو سرو نشانند و دل ما خواهد که: ترا بیند و در دیده نشاند
7 من بنده ام، از بهر چه میرانی ازین در؟ کس بنده خود را ز در خویش نراند
8 خواهد که شد کشته بتیغ تو هلالی نیکو هوسی دارد، اگر زنده بماند