یار رفت و خیربادی هم نکرد از جامی غزل 195

یار رفت و خیربادی هم نکرد

1 یار رفت و خیربادی هم نکرد زین فرامش گشته یادی هم نکرد

2 بر مراد خویش رو در ره نهاد روبه سوی نامرادی هم نکرد

3 بنده ای بودم به کویش خانه زاد فکر حال خانه زادی هم نکرد

4 در قفای او دویدم همچو اشک مرحمت را ایستادی هم نکرد

5 وز پس رفتن من غمدیده را شاد چبود نیم شادی هم نکرد

6 نامه ای بر بال مرغی هم نبست پرسشی همراه بادی هم نکرد

7 جامی از بیداد آن جان و جهان داد جان صدبار و دادی هم نکرد

عکس نوشته
کامنت
comment