-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یار گفت: از ما بکن قطع نظر، گفتم: به چشم! گفت: قطعا هم مبین سوی دگر، گفتم: به چشم!
2 گفت: یار از غیر ما پوشان نظر، گفتم: به چشم! وانگهی دزدیده در ما مینگر، گفتم: به چشم!
3 گفت: با ما دوستی میکن به دل، گفتم: به جان! گفت: راه عشق ما میرو به سر، گفتم: به چشم!
4 گفت: با چشمت بگو تا: در میان مردمان سوی ما هردم نیندازد نظر، گفتم: به چشم!
5 گفت: اگر با ما سخن داری، به چشم دل بگو تا نگردد گوش مردم باخبر، گفتم: به چشم!
6 گفت: اگر خواهی غبار فتنه بنشیند ز راه برفشان آبی به خاک رهگذر، گفتم: به چشم!
7 گفت: اگر خواهد دلت زین لعل میگون خندهای گریهها میکن به صد خون جگر، گفتم: به چشم!
8 گفت: جای من کجا لایق بود؟ گفتم: به دل گفت: میخواهم جزین جای دگر، گفتم: به چشم!
9 گفت: اگر گردی شبی از روی چون ماهم جدا تا سحرگاهان ستاره میشمر، گفتم: به چشم!
10 گفت: اگر دارد، هلالی، چشم گریانت غبار کحل بینایی بکش زین خاک در، گفتم: به چشم!