یار با ما پرتوی از نور از اسیری لاهیجی غزل 209

اسیری لاهیجی

آثار اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

یار با ما پرتوی از نور روی خود نمود

1 یار با ما پرتوی از نور روی خود نمود صبر و هوش و جان و دل زین عاشق بیدل ربود

2 چون شدم فانی ز خود در پرتو آن نور ذات گشت روشن بر من این اسرار از فضل و دود

3 کین جهان چون ذره روشن ز آفتاب روی اوست هم ز وی بوده همه ذرات را بود و نمود

4 در مزایای مظاهر نیست ظاهر غیر دوست اوست عابد اوست معبود اوست ساجد هم سجود

5 اوست مؤمن اوست ایمان اوست کافر اوست کفر طالب و مطلوب و شاهد اوست مشهود و شهود

6 جمله ذرات را از ظلمت آباد عدم رش نورش آورد بی شک به صحرای وجود

7 جمله را حق موی پیشانی گرفته می کشد بر صراط المستقیم از مؤمن و گبر و یهود

8 حق چو فرمودست والله بکل شی محیط پس نباشد هیچ کس را اندرین گفت و شنود

9 چون اسیری هرکه شد واقف ز اسرار نهان فارغ است از کفر و دین و رسته از جمله قیود

عکس نوشته
کامنت
comment