یار قصد قتل من دارد به تیغ انقطاع از جامی غزل 519

یار قصد قتل من دارد به تیغ انقطاع

1 یار قصد قتل من دارد به تیغ انقطاع هر کس از شام اجل ترسد من از روز وداع

2 بر همه همسایگان حال شب من روشن است بس که بر روزن فتد از شعله آهم شعاع

3 زین دو چشم خون فشان افتاد راز دل برون آری آری کل سر جاوز الاثنین شاع

4 عزم میدان کن ز زلف عنبرین چوگان به دوش کز سر خود کرده ام بهر تو گویی اختراع

5 بهر پیکان تو جان با دل خصومت می کند بر سر کالا چه عیب است از خریداران نزاع

6 تا نماید آن دهان کشف حجاب زلف کن جز به نور کشف نتوان یافت بر غیب اطلاع

7 دل به خون غلتید جامی را چو کرد آغاز آه بود صوفی گرم از یک نغمه آمد در سماع

عکس نوشته
کامنت
comment