- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یار از جعد سمنسا مشک بر گل ریخته یاسمن را باغبان بر پای سنبل ریخته
2 زا لطافت گشته عنب بیز و مشک افشان هوا یا صباگرد از خم آن زلف و کاکل ریخته
3 تاب کاکل داده و افکنده سنبل را به تاب چهره از خوی شسته و ابر به رخ گل ریخته
4 در میان شاهدان گل دگر باد بهار کرده گل ریزی که خون از چشم بلبل ریخته
5 غافل است از دیدهٔ خون ریز شورانگیز من آن که خونم را به شمشیر تغافل ریخته
6 خون گرم عاشقان گوئی ز خواریهای عشق آب حمام است کان گل بیتامل ریخته
7 محتشم زاری کنان در پای سرو سر کشت آبروی خویش از عین تنزل ریخته