یار کز ساعد آستین بر زد از جامی غزل 397

یار کز ساعد آستین بر زد

1 یار کز ساعد آستین بر زد بهر تاراج عقل و دین برزد

2 دست مهرش گرفت جیب دلم گر چه دامن به قصد کین بر زد

3 داغ سودا نهاد بر دل گل تا به رخ خال عنبرین بر زد

4 رخنه در قبله نیازم کرد تا به ابروی ناز چین بر زد

5 نیست آن خط که خاتم جم را مور مشکین سر از نگین بر زد

6 سوخت عالم چو شعله آهم علم از جان آتشین بر زد

7 نیست بر خاک جامی این لاله داغ او شعله از زمین بر زد

عکس نوشته
کامنت
comment