شب یلدای غمم را سحری پیدا از محتشم کاشانی غزل 107

محتشم کاشانی

آثار محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست

1 شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست گریه‌های سحرم را اثری پیدا نیست

2 هست پیدا که به خون ریختنم بسته کمر گرچه از نازکی او را کمری پیدا نیست

3 به که نسبت کنمت در صف خوبان کانجا از تجلی جمالت دگری پیدا نیست

4 نور حق ز آینهٔ روی تو دایم پیداست این قدر هست که صاحب نظری پیدا نیست

5 پشه سیمرغ شد از تربیت عشق و هنوز طایر بخت مرا بال و پری پیدا نیست

6 بس عجب باشد اگر جان برم از وادی عشق که رهم گم شده و راهبری پیدا نیست

7 شاهد بی کسی محتشم این بس که ز درد مرده و بر سر او نوحه‌گری پیدا نیست

عکس نوشته
کامنت
comment